بدنم چند سالیه درگیر یک مریضیه .
دکترها گفتند که این غریزیه .
نه آلرژی است و نه لَک .
خشن و زبر و سفیده مثل یک سنگ نمک .
علوم پزشکی اسمشو گذاشته صدفک.
یه روزی بیدار شدم دیدم که روی تنمه .
بعده کلی گفتگو و پرس وجو ، مکالمه .
فهمیدم علتش اون جنگها و کشمکشهای داخلیمه .
دستگاهای عصبی ، حفاظتی ، امنیتی .
بریزن به هم میشن غده ناسلامتی .
اگه بنشینم تو تاکسی یا تو مترو در کنار دیگران .
همه دوری میکنند و میشوند دل نگران .
که یوقتی مثل من به صدف مبتلا نشن .
دچار مرض پوست و دردِ بی دوا نشن .
روی ساق پا و زانو ، توی گودی کمر .
کف دست و توی صورت ، لابه لای موی سر .
روی ناخن ، روی گوش و توی چشم و روی بازو .
مثل یک زلزله و سیل و سونامی میزنند پشتک و وارو .
با خودش میاره خارش ، میاره سوزش و درد .
پوسته ریزی داره و خون داره و چرکهای زرد .
کافیه قسمتی از پوستِ بدن . بشه زخمی ، حتی اندازه یک قطر سوزن .
سلولهای ترمیم پوست همه آماده میشن .
برا امداد و مرمت سوی ویرانه میشن .
همه پر شور و پر احساس و پر از فکر و نظر .
به جا ترمیم و مرمت میسازن یه درده سر .
برا قهرمان شدن و برای عرض اندام .
هرکسی به دیگری میدهش یک فرمان .
سلولها گوش به فرمانده اصلی نمیدن .
همه تو فکر اینن تا خر شخصی برونن .
بعضی ها رو همدگیه سوار میشن .
عده ای شون زیر پاها لِه میشن .
به جای یک کار نیکو و ثواب .
میکنند قسمتی از پوست را خراب .
⚘ دیماه ۱۳۹۸⚘